بسم الله الرحمن الرحیم

زمان:نهم محرم الحرام...پنجشنبه..سال 61 هـ مکان:نینوا دیگه کم کم داریم نزدیک میشیم....به بی کس شدن..بی سایه سر شدن..بی حسین شدن..بی ابوالفضل شدن دیگه همین لحظه هاس که یارای واقعـــــــی میمونن..میجنگن..شهید میشن...جاودانه میشن..درس وفاداری میدن.. وفاداری..وقتی کلمه وفاداری به گوش ادم میخوره اولین مفهومی که به ذهن آدم متبادر میشه عبـــاسه... عباسی که امروز شمر لعنه الله علیه اومد گفت برای خودت و سه تا برادرت(عبدالله ،جعفر و عثمان) امان رفتم...ولی آقامون گفتن لعنت به امان نامت..ما امان داشته باشیم و پسر فاطمه زهرا (س) نداشته باشه؟؟؟ شمر میخواست خواهر زاده های خودشو نجات بده وگرنه دلش به حال اسلام و جبهه حق و ...نسوخت..قربون وفات برم آقا امروز بود که سپاه دشمن دیگه زد به سیم آخر و گفت یا تسلیم عبیدالله بشین یا جنگ... امام به برادرشون دستور دادن بره و یه شب رو برای تلاوت قران و نماز و ...وقت بخواد...عمر اول شک داشت که قبول کنه یا نه اما اخرش قبول کرد... و چیزی که جالبه اینه که امشب هم باز یه سری از سپاه عمر بن سعد به سپاه امام میپیوندن... سخن امام(ع) خطاب به دشمن: « وای بر شما! چه زیانی می برید اگر سخن مرا بشنوید؟! من شما را به راه راست می خوانم، اما شما از همه ی فرامین من سر باز می زنید و سخن مرا گوش نمی دهید، چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده و بر دلهای شما مهر شقاوت زده شده است. ............................................................ بمیرم برای دل خانواده های مدافعان حرم...الهی بمیرم.. انشالله با اهل بیت محشور بشین....

بسم الله الرحمن الرحیم

زمان:چهارشنبه..هشتم محرم ...سال 61 هـ

مکان:کربلا

هر لحظه تب عطش در خیمه ها بیشتر می شد .امام(ع) برادرش عباس رو به همراه عده ای شبانه حرکت داد. که با یک برنامه ی حساب شده، صفوف دشمنو شکسته و مشکها رو پر از آب کردند و به خیمه ها برگشتند.

امام علیه‏السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
شب هنگام امام حسین علیه‏السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علي‏اكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‏السلام كه فرمود: آیا مي‏خواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: مي‏ترسم خانه‏ام را خراب كنند! امام علیه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را مي‏سازم. ابن سعد گفت: مي‏ترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و مي‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمي‏گردد، از جای برخاست در حالی كه مي‏فرمود: تو را چه مي‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من مي‏دانم كه از گندم عراق نخواهی خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.

پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه‏السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمي‏گردم یا به مملكت دیگری مي‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند


 

در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان مي‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته‏ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مي‏نوشند از آنان مضایقه مي‏كنی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من مي‏دانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ام و نمي‏دانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش مي‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه مي‏دانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمي‏بینم كه بتوانم از آن گذشت كنم. یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.


 

خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشته‏اند كه در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه‏السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه مي‏كَند و آب بدست مي‏آورد. به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه‏السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.


 

التماس دعا..

بسم الله الرحمن الرحیم

 

زمان:سه شنبه هفتم محرم...سال 61 هـ

مکان:نینوا

تعداد نظامیانی که لباس و سلاح جنگی و حقوق از حکومت غاصب بنی امیه گرفته و به جنگ

با امام حسین رفتن بالغ بر 30000 نفر شدن...

امروز عمر یه نامه دریافت میکنه از طرف عبیدالله..لعنت به اون نامه..لعنت به عبیدالله

تو نامه اومده که عمر!نزار امام و اهل بیتش حتی یک قطره از اب فرات بخورن و بین اونها و فرات فاصله بنداز...

500 نفر سوار از خدا بیخبر ملعون میان جلوی اب وایمسن تا جلوی امام رو بگیرن..

" یکیشون(عبداللّه‏ بن حصین ) که خدا خوب جوابشو داده با وقاحت تمام رو به امام میکنه و میگه ازین اب نمیخوری تا زمانی که از تشنگی........ای خدا لعنتت کنه

امام در جوابش می فرمایند:

خدایا اونو از تشنگی هلاک کن و هرگز مورد رحمت خودت قرار نده..نفرین امــــــــامه....نفرین ولی خدا...گفتن این ادم کثیف واقعا هم از تشنگی هلااک شده...:

حمید بن مسلم مي‏گوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی كه بیمار بود، قسم به آن خدایی كه جز او پروردگاری نیست، دیدم كه عبداللّه‏ بن حصین آنقدر آب مي‏آشامید تا شكمش بالا مي‏آمد و آن را بالا مي‏آورد و باز فریاد مي‏زد: العطش! باز آب مي‏خورد، ولی سیراب نمي‏شد. چنین بود تا به هلاكت رسید.

امام حسین(ع) سپاه دشمن را چنین نفرین کرد:

بار خدایا! باران آسمان را از اینان دریغ کن، و بر ایشان تنگی و قحطی( همچون سالهای قحطی یوسف در مصر) پدید آور و آن غلام ثقفی(حجاج بن یوسف) را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند. زیرا آنها به ما دروغ گفتند و ما را خوار ساختند و خداوند( به توسط آن غلام) انتقام من و اصحاب و اهل بیت و شیعیان مرا از اینان بگیرد

 


 

جملات مقام معظم رهبری درباره جوانان:

ܓ✿ 1- امروز ، [شما جوانان‏] عناصر مؤثرید ؛ ولى فردا ستونهاى انقلابهستید. توجه کنید انقلاب را با ریشه‏ ها و مبانى فکرى و منطقیش ،بدرستى بشناسید.

ܓ✿ 2- جوان ، آن هم داراى علم و معرفت ، آن هم در صراط تحصیل دانش براى اداره‏ى کشور در آینده داراى ارزش است.

ܓ✿ 3- جوان مظهر امید است.

ܓ✿ 4- جوان و نوجوان ، چشمه‏ ى جوشان نیرو و استعداد است.

ܓ✿ 5- حقیقتاً جوانان موتور یک جامعه هستند.

ܓ✿ 6- محبوبترین انسانهاى جامعه در نزد پروردگار ، جوانهاى پارسا و

پرهیزگار و مؤمن هستند.

ܓ✿ 7- مهمترین مظهر قدردانى از جوانى همین است که از این صفا و نورانیتو از این ناآلودگى و پیراستگىِ طبیعىِ انسان جوان استفاده کنید و خود رادر زمینه‏ هاى تزکیه و اخلاق پیش ببرید ؛ این ان‏شاءاللَّه ذخیره‏ ى همه‏ ى زندگى شما خواهد شد.

ܓ✿ 8- مهمترین مظهر قدردانى از جوانى همین است که … خود را در زمینه‏ هاى تزکیه و اخلاق پیش ببرید ؛ این ان‏شاءاللَّه ذخیره‏ ى همه‏ ى زندگى شما خواهد شد.

ܓ✿ 9- هرجا جوانهاى ما خواستند و همت گماشتند ، به هدف رسیدند و رسیدیم.

ܓ✿ 10- جوانى یک پدیده درخشان و یک فصل بی بدیل و بی نظیر از زندگى هر انسانى است.

ܓ✿ 11- درخشش امیرالمؤمنین على علیه‏السلام در دوران جوانى همان الگوى ماندگار است که همه جوانان می توانند آن را سرمشق خودشان قرار بدهند.

ܓ✿ 12- جوان آسان‏پذیر و زودپذیر است ، چون دل او نورانى است.

ܓ✿ 13- جوان شبهه ‏پذیر است ؛ لیکن به همان اندازه که شبهه را می توان در او آسان القا کرد ، پاسخ شبهه را هم به آسانى می شود در او القا کرد.

ܓ✿ 14- اگر در یک جمله کوتاه از من بپرسند که شما از جوان چه می خواهید به او خواهم گفت: تحصیل ، تهذیب و ورزش ، من فکر می کنم که جوانان باید این سه خصوصیت را دنبال کنند.

ܓ✿ 15- من به جوان‏هاى امروز به خصوص نوجوان‏ها مؤکداً توصیه می کنم کتاب‏هایى راکه شرح و گزارش گوشه‏ هایى از جنگ هشت ساله است قدر بدانند و آنها را بخوانند.

ܓ✿ 16- از جمله نقاط کلیدى که باید مورد توجه جوانان باشد و از آنها پاسدارى کنند ، عبارتند از: حفظ قانون اساسى و خط امام ، حفظ شعارهاى اساسى مثل استقلال ، آزادى ، جمهورى اسلامى…

ܓ✿ 17- جوانان نباید در برابر فریب رسانه‏ ها در واژگونه جلوه دادن حقایق تسلیم شوند

ܓ✿ 18- جوان نباید عدالت‏خواهى را از یاد ببرد.

ܓ✿ 19- جوان باید مبارزه با فقر و ایجاد رفاه عمومى را جزو مطالبات خود بداند.

ܓ✿ 20- بصیرت جوان یعنى اینکه او بداند با چه وسیله و انگیزه‏هایى دنبال این هدف است ، بداند کجا می رود و چه کار می‏کند.

 


 

 

تذکر اول رهبر عزیز انقلاب به وبلاگ نویسان؛ 
«واقعاً یكى از چیزهایى كه ما همه‌مان [باید توجه كنیم]،

 

به مردم هم باید بگوییم، یاد بدهیم كه توجه بكنند این است كه: به صرف توهّم این كه حالا این كار مصلحت دارد، دست‌شان را، یا قلم‌شان را، یاوبلاگ‌شان را آزاد نكنند كه هر چه به دهن‌شان آمد، آن را بگویند؛ اینجور نیست، چون وسایل مدرن امروز همه مشمول همین حكم است. یعنى خواندن وبلاگ هم مثل خواندن كاغذ است، كتاب است، نامه است، مثل شنیدن حرف است.

 

استماع غیبت شامل همه‌ى اینها می‌شود؛ یعنى ملاك استماع در اینها وجود دارد مسلماً.»

 

تذکر دوم رهبر فرزانه انقلاب؛

 

«فضاى اهانت و هتك حرمت در جامعه، یكى از آن چیزهایى است كه اسلام مانع از آن است؛ نباید این اتفاق بیفتد. فضاى هتك حرمت، هم خلاف شرع است، هم خلاف اخلاق است، هم خلاف عقل سیاسى است.

 

انتقاد، مخالفت، بیان عقاید با جرأت، هیچ اشكالى ندارد ؛اما دور از هتك حرمت‌ها و اهانت‌ها و فحاشى و دشنام و این چیزها.همه هم در این زمینه مسئولند. این كار علاوه بر اینكه:فضا را آشفته می‌كند،

 

و اعصاب آرام جامعه را به هم می‌ریزد،كه امروز احتیاج به این آرامش هست “خداى متعال را هم از ما خشمگین می‌كند.» من می‌خواهم این پیامى باشد به همه‌ى آن كسانى كه یا حرف می‌زنند،  یا می‌نویسند، چه در مطبوعات، چه در وبلاگ‌ها.

منبع دو مطلب اخر:سایت 14 خورشید

 

بسم الله الرحمن الرحیم

زمان :دوشنبه ..ششم محرم..سال 61 هـ

مکان:کربلا

امروز عبیدالله به عمر بن سعد نامه میده که من از لشکر سواره و پیاده برات کم نزاشتم یه جاسوسم داری که هر کاری میکنی به من گزارش میده..

از جانب لشکر امام هم حبیب بن مظاهر با کسب اجازه از امام میره تا از طایفه های اطراف یاری بخواد..90 نفر هم همراهش میان اما وقتی با لشکر عمر بن سعد (400 نفر با فرماندهی شخصی به نام ارزق)رو به رو میشن(که جاسوسی به عمر خبر میده) مقاوت چندانی نمیکنن و متفرق میشن..

وقتی خبرشو به امام میدن ایشون می فرمایند:لا حول و لا قوه اله بالله.


نامه امام از کربلا به برادرش محمد بن حنفیه و بنی هاشم

«مثل این که دنیا اصلاً وجود نداشته(اینگونه دنیا بی ارزش و نابود شدنی است) و آخرت همیشگی و دائم بوده و هست


روزی پیامبر اکرم به خانه حضرت زهرا آمدند . حضرت علی و حسنین (صلوات الله علیهم اجمعین) هم در خانه حضور داشتند
پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند :
چه میوه ای از میوه های بهشتی میل دارید بمن بگوئید تا به جبرائیل بگویم از بهشت برایتان بیاورد.
امام حسین که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیه اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند :
پدر جان به جبرائیل بگوئید از خرماهای بهشتی برای ما بیاورد .
و حضرت رسول اکرم هم به خواسته حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد.
مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق خرمای بهشتی را آورده و در حجره حضرت زهرا سلام الله علیها گذاشت.
پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور .
حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای اول از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام حسین نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای دوم را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام حسن نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای سوم را در دهان جگر گوشه خود حضرت زهرا نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند.
خرمای چهارم را هم در دهان حضرت علی نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت » خرمای پنجم را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت علی نهادند و همان جمله را تکرار نمودند .
خرمای ششم را برداشتند، ایستادند و در دهان حضرت علی گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند.
در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما یک خرما دادید اما به علی سه خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟
رسول اکرم خطاب به دختر خود فرمودند:فاطمه جان وقتی خرما در دهان حسین نهادم ، دیدم و شنیدم که جبرائیل و مکائیل از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان حسن نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ».
فاطمه جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم حوری های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم.اما وقتی خرما در دهان علی نهادم شنیدم که خداوند از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم خداوند از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان.به احترام صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان علی نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود:« یا رسول الله بعزت و جلالم قسم اگر تا صبح قیامت خرما در دهان علی بگذاری من خدا هم می گویم علی جانم نوش جانت ، گوارای وجودت».
 یا علی
 
 جلاءالعیون علامه مجلسی

منبع:وبلاگ بهشت زندگی ما با یاد یار

 

بسم الله الرحمن الرحیم

زمان:یکشنبه پنجم محرم..سال 61 هـ

مکان:نینوا

امروز همه لشکر کفر با هم متحد میشن و میرن به سمت کربلا...برای جنگ با امام حسین ..امام حسینی که اومد تا امربه معروف کنه...تا پیشواشون باشه..چراغ راهشون باشه...

چراغ راه آدمایی که وقتی دیدن یزید چقدر کثیفه..گفتن چرا که نه..ما از اماممون پیروی میکنیم..ضد یزید شورش میکنیم..ولـــــــــــــی..................

امروز عبیدالله یه سریارو مامور کرده تا نزارن کسی به قصد کمک به امام حسین وارد کربلا بشه...و سرشونو بزنن..فکر کنید یه لشکر 500 نفری!!!!!

البته  با وجود تمام محدودیتهایی كه برای نپیوستن كسی به سپاه امام حسین علیه‏السلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خودشو به امام علیه‏السلام رساند و  در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.

از یه طرفم اجبار و محیط رعب اوری که ایجاد کرده بودن باعث شد یه سریا که به این جنگ اعتقاد نداشتن الکی با سپاه همراه بشن اما تو راه فرار میکردن...طوری که گفته شده یه لشکر وقتی راه افتاده 1000 نفر جنگجو داشته اما وقتی رسیدن نهایتا 400-300 نفر بودن....

از سخنان امام حسین(ع) با سپاه دشمن

«هیهات ما تن به ذلت نخواهیم داد. خدا و رسول او و مؤمنان هرگز برای ما ذلت و خواری را نپسندیدند. دامنهای پاکی که ما را پرورده است و سرهای پرشور و مردان غیرتمند هرگز فرومایگان را بر کشته شدن مردانه ترجیح ندهند

 


 

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد


پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟


با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد


خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟


خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد


شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد


زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

*علیرضا لک

بسم الله الرحمن الرحیم

زمان :چهارم محرم...شنبه...سال 61 هـ

مکان:نینوا

امروز عبد الله بن زیاد ملعون مردم کوفه رو در مسجد جمع میکنه و براشون سخنرانی میکنه:

«ای مردم! خاندان ابوسفیان را آزمودید و آنها را چنان که می خواستید یافتید! و یزید را می شناسید که دارای

رفتار و روشی نیکوست که به زیردستان احسان می کند و بخشش های او بجاست! و پدرش نیز چنین بود!

اکنون یزید دستور داده تا بین شما پولی تقسیم نمایم و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم».

و اینطور میشه که 13000 نفر به اونها ملحق میشن...خدا لعنتشون کنه

1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر

2. یزید بن ركاب كلبی با دو هزار نفر؛


3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛


4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر

امام در پاسخ قیس بن اشعث که سفارش به بیعت با یزید می کرد، فرمود:ن

«نه به خدا سوگند، دست ذلت در دست آنان نمی گذارم و مانند بردگان از صحنه ی جنگ با آنان

فرار نمی کنم.»



بسم الله الرحمن الرحیم

زمان :جمعه..سوم محرم...سال 61 هـ

مکان:سرزمین نینوا//کــــــربلا

امروز عمر بن سعد با یه لشکر 4000 نفره از مردم کوفه وارد نینوا میشن...مردم کوفه!!!!اینا همونایی نیستن که به

امام نامه نوشتن و گفتن بیا که ما تنهاییم و پیشوایی نداریم؟؟؟الان 4000 نفره دارن میرن بدرقه امامشون یا...

یه جا خوندم عمر از امام حسین میپرسه چرا اومدین اینجا؟؟؟امام می فرمایند:من اومدم چون مردم خودتون برام

نامه نوشتن و گفتند بیا..اگر نمیخوان برمیگردم...عمر همونجا میگه امیدوارم خدا منو از جنگ با امام دور کنه...


امروز امام (ع)قسمتی از زمین نینوا رو از اهالی اونجا به قیمت 60000 درهم خریداری کردن که همون جایی که

امروز قبر ایشون هست..میگن امام از اهالی اونجا خواسته که مردم رو برای زیارت راهنمایی و تا سه روز مهمان

کنن..

قربونتون برم آقا که همون لحظه هم به یاد شیعیانتونید...قربون دلتون..قربون بزرگیتون


در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم.
اول: حسین (ع)
حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.
تا آخر می‌‌ایستد.
خودش و فرزندانش کشته می‌شوند.
هزینه انتخابش را می‌‌دهد
و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد.
از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌

دوم: یزید
همه را تسلیم می‌خواهد.
مخالف را تحمل نمی‌‌کند.
سرِ حرفش می‌‌ایستد.
نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد.
بی‌ آبرویی را به جان میخرد
تا به چیزی که می‌‌خواهد برسد

سوم: عمرِ سعد
به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است.
هم خدا را می‌خواهد هم خرما،
هم دنیا را می‌خواهد هم اخرت.
هم می‌خواهد حسین (ع)را راضی‌ کند هم یزید را.
هم اماراتِ ری را می‌خواهد،هم احترامِ مردم را.
نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد،نه‌ از خوشنامی.
هم آب می‌خواهد هم آبرو.
دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است
که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد.
نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی

ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرات و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم،
نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را
اما در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست!

من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم...


#دکتر_علی_شریعتی


التماس دعا و تفکر...

 

بسم الله الرحمن الرحیم

زمان: پنج شنبه..دوم محرم....سال 61 هـ..

مکان:میرن که برسن به کــــــــــــــــربلــــــــا

امروز امام (ع)با اهل بیت راه افتادن به سمت کوفه..کوفه ای که خودش از اماممون خواست به دادشون برسه..اما هنوز پای امام به کوفه باز نشده حرفشونو پس گرفتن و جا زدن..

که عبید الله حر بن یزید ریاحی رو فرستاد که چی؟؟؟برو نزار دست امام به مردم کوفه برسه...بهشون بگو یا با یزید کنار بیان یا بفرستشون تو یه بیابون بی آب و علف تا....

امروز بود که همین ادم به امام نامه نوشت من از طرف یزید دستور دارم چشم رو هم نزارم تا یا برگردی

سمت(اخه از سال شصت که معاویه مرد یزید فورا به دنبال گرفتن بیعت از امام حسین بودن اما ایشون با

صراحت و به دنبال همون سیاست قبلیشون مخالفت کردن)

ما یا خونتو بریزم...چه قدر با ابهت که امام جواب ندادن و فرمودن عذاب بر این ادم ثابته..جوابی براش لازم

نیست..اخه اماممون هر حرفی هم که میزدند همش حساب شده و در جهت حفظ و پایداری اسلام بوده..

امروز وقتی حر سایه به سایه با سپاهش به دنبال امام بودن ..امام به سرزمین نینوا میرسن و میپرسن

اینجاکجاست؟؟جواب داده میشه نینوا...اشک به چشمای نازنینشون راه پیدا میکنه و می فرمایند پیاده بشید

که اینجا جاییه که خونما رو روی زمین میریزن...

 

اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَاَللّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ

خامِساً وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبى سُفْيانَ وَ آلَ

زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ

 

خدايا مخصوص گردان نخستين ستمگر را به لعنت من و آغاز کن بدان لعن اولى را و سپس دومى

و سومى و چهارمى را

خدايا لعنت کن يزيد را در مرتبه پنجم و لعنت کن عبيداللّه پسر زياد و پسر مرجانه را و عمر بن

سعد و شمر و دودمان ابوسفيان و دودمان زياد و دودمان مروان را تا روز قيامت

 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ت

یه جمله قشنگ هم از عزیز دلمون..عشقمون ..آقامون امام خامنه ای داشته باشیم:

نوجوان ها و جوانها هم دخترها هم پسرها و بقيه‏ ى اشخاص در دوره‏هاى مختلف، طهارت و

صداقت و سلامت و نشاط حسين‏ بن‏ على را الگوى خود قرار دهند.اين‏جانب همه‏ى مردم 

بخصوص جوانان - را به ... گرم نگهداشتن مراسم عزادارى سالار شهيدان حسين‏بن‏على توصيه

مى‏كنم. درسى كه اربعين به ما مى‏دهد، زنده نگهداشتن ياد حقيقت و خاطره‏ى شهادت در مقابل

طوفان تبليغات دشمن است.

بسم الله الرحمن الرحیم  

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

دوباره محرم اومد و داغ دل خیلیا تازه شد..دوباره روضه ی آقامون و سینه زنی و اشکای از ته دل...

امروز روز اول محرمه...سال 61 هـ ق در چنین روزی(چهار شنبه) بود که آقا دستور دادن وسایل رو اماده کنید که

راه بیوفتیم...

فردا امام و اهل بیتشون وارد کربلا میشن...کربلا...چه اسم سنگینی..با شنیدنش چه غمی رو دل ادم میشینه

دارم فکر میکنم اگه من سال 61 هـ بودم جز اون دسته بودم که داشتم مرکب و وسایلمو آماده میکردم ؟؟

یا نه میگفتم من کار و زندگی دارم..مال مردم دستمه؟؟؟واقعا جز کدوم دسته ایم ما؟؟؟

الان که امام زمانمون غایبه جز کدوم دسته ایم براش؟؟؟

وقتی نایب ایشون دستوری میدن مرکب اماده میکنیم یا زن و بچه داریم و نمیتونیم بریم جنگ؟؟؟

خدا خودش دست هممونو بگیره...انشالله تو همین روضه ها کمی معرفت پیدا کنیم..خودمو میگم..انشالله

بتونم تو این دستگاه خودمو جا بدم...

اگه یه نکته مهم تو کربلا و قیام امام باشه ..که بخوایم درس بگیریم اونم اینه که:

امام(ع) فرمودن: من قیام نکردم برای اخلال و فساد و ظلم..بلکه قیام کردم برای امر به معروف و نهی از منکر و

نشان دادن راه رسول الله (ص) و پدرم امیر المومنین(ع) و اصلاح مفاسد امت جدم....

 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ

راستی.. چقدر تو امر به معروف و نهی از منکر موفق بودیم؟؟؟چقدر براش تلاش کردیم؟؟

 عزاداریتون قبول درگاه حق..التماس دعا