زمان:نهم محرم الحرام...پنجشنبه..سال 61 هـ مکان:نینوا دیگه کم کم داریم نزدیک میشیم....به بی کس شدن..بی سایه سر شدن..بی حسین شدن..بی ابوالفضل شدن دیگه همین لحظه هاس که یارای واقعـــــــی میمونن..میجنگن..شهید میشن...جاودانه میشن..درس وفاداری میدن.. وفاداری..وقتی کلمه وفاداری به گوش ادم میخوره اولین مفهومی که به ذهن آدم متبادر میشه عبـــاسه... عباسی که امروز شمر لعنه الله علیه اومد گفت برای خودت و سه تا برادرت(عبدالله ،جعفر و عثمان) امان رفتم...ولی آقامون گفتن لعنت به امان نامت..ما امان داشته باشیم و پسر فاطمه زهرا (س) نداشته باشه؟؟؟ شمر میخواست خواهر زاده های خودشو نجات بده وگرنه دلش به حال اسلام و جبهه حق و ...نسوخت..قربون وفات برم آقا امروز بود که سپاه دشمن دیگه زد به سیم آخر و گفت یا تسلیم عبیدالله بشین یا جنگ... امام به برادرشون دستور دادن بره و یه شب رو برای تلاوت قران و نماز و ...وقت بخواد...عمر اول شک داشت که قبول کنه یا نه اما اخرش قبول کرد... و چیزی که جالبه اینه که امشب هم باز یه سری از سپاه عمر بن سعد به سپاه امام میپیوندن... سخن امام(ع) خطاب به دشمن: « وای بر شما! چه زیانی می برید اگر سخن مرا بشنوید؟! من شما را به راه راست می خوانم، اما شما از همه ی فرامین من سر باز می زنید و سخن مرا گوش نمی دهید، چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده و بر دلهای شما مهر شقاوت زده شده است. ............................................................ بمیرم برای دل خانواده های مدافعان حرم...الهی بمیرم.. انشالله با اهل بیت محشور بشین....